راستش زندگي من به سمت و سويي رفت كه حس مسئوليت مانع از انجام برنامه هايي با خطر بالقوه زياد مي شه. به عبارتي احتمالا ديگه هيجان برنامه هاي اكتشافي غارنوردي و دره نوردي رو تجربه نكنم و محبور باشم با خاطراتم سپري كنم.
خب از اين زاويه، شايد خيلي غمناك به نظر بياد ولي به شخصه جز كمي احساس دلتنگي اونم فقط گاهي وقتها، حس بد ديگه اي به موضوع ندارم. از طرف ديگه خوشحالم كه كوهنوردي جز يك آسيب در زانوم، صدمه ديگه اي بهم نزده (البته صدمات مغزي ناشي از هايپوسي رو قلم گرفتم) چرا كه در همين مدت اندك شاهد مرگ كوهنورداني در طبيعت بوده ام كه بعضي هايشان از دوستانم بودند. اما يك زاويه نيمه غمناك ديگه هم وجود داره. وقتي مي بينم كوهنوردي چقدر باعث عقب افتادنم از زندگي شد! البته موضوع پيچيده است و زندگي امروزم به نحوي حاصل همين كوه رفتن ها بوده (شايد يك روز تعريفش كردم) ولي اين واقعيت كه زماني كه مي تونستم پول در بيارم رو صرف كوه رفتن كردم كه هيچ، تازه تقريبا كل حقوق ماهيانه ام رو هم صرف خريد وسايل كوهنوردي مي كردم خب راستش حس عجيبي بهم دست مي ده كه توصيفش راحت نيست. از يه طرف چيزهايي بودن كه هم دوست داشتم و هم لازم بودن (من هنوز هم از ديدن يك كارابين به وجد ميام، كلنگ رو دوست دارم و توي خيابون كوهنوردها رو از روي ساعتها يا صندلهاشون مي شناسم.) و از طرف ديگه مي شد جاي اونها پس انداز يا سرمايه گذاري كرد. خلاصه حس غريبيه. بگذريم ...
برگردم به اون بخش كه ديگه بعيد مي دونم برنامه اي با آدرنالين بالا تجربه كنم ولي اين به اون معنا نيست كه ديگه بايد با طبيعت خداحافظي كنم. براي همين هرچي بالا پايين كردم ديدم شايد "دوچرخه" گزينه بدي نباشه. آره احتمالا در آينده در طبيعت "دوچرخه سواري" كنم. راستش يه دوچرخه هم تهيه كردم (دان هيل نيست)
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۹/۰۶/۳۰ ساعت 19:0 توسط تازه کار
|