گرگ در پوستين ميش - بخش آخر: تغيير

در قسمت قبل به بازخواني صعودقلم مهرچال پرداختيم در اين قسمت به تغيير رفتار وي خواهيم پرداخت

با انتخاب شدن راميار ....

ادامه نوشته

پس لرزه هاي پس از فوت ليلا ...

چندي پيش آقاي رضا نظامدوست عكسي از ليلا اسفندياري با چهره اي خون آلود و در هم شكسته در صفحه فيس بوك خود منتشر كرد كه باعث اعتراضاتي شد. سپس افراد ديگري نيز اقدام به بازنشر آن عكس در صفحه فيس بوك يا وبلاگهاي خود نمودند.

 بعد از فوت غير مرقبه ليلا اسفندياري رفتارهاي عجيب زيادي توجهمو جلب كرد:

  • عده اي كه سايه او را با تير مي زدند و چه بسا آرزوي مرگش را داشتند اظهار تاسف كردند!!!
  • عده اي كه حتي او را نمي شناختند چه همدرديهايي (با كه؟ نمي دانم!) پرسوز و گدازي كه نكردند!!!
  • عده اي كه او را شايد به زور يكي دوبار ديده بودند چه اظهار لطفهايي كه نكردند و چه مرثيه ها كه نسراييدند!!!
  • دوستان نزديكش در ملغمه اي از غم و شوك عموما سكوت كردند و هيچ نگفتند. سعي شد تا با اقداماتي ياد و خاطره اش ماندگار گردد!!!
  • شبكه هاي جهاني ناگهان به يادش افتادند و او را يك سياسي معترض معرفي كردند!!!
  • خانواده اش ناگهان به يادش افتاد دختري دارد يا داشته. شايد چون اكنون جهاني شده بود!!!

صرف نظر از عكس العملي كه دوستان نزديكش انجام دادند به نظرم عكس العمل بقيه غيرطبيعي بود! بعضي از روي مطامع خاص و برخي از روي تحت تاثير فضا!

اما فقط عكس العملها قابل تامل نيستند در اين ميان حركتهاي عجيبتري هم ديده شد:

  • مصاحبه پرحرف و حديث كاظم كه نمي دانم چرا از روي عصبانيت انجام شد از آن جمله بود. 
  • درگيريهاي لفظي بين خانواده و برخي از دوستان ليلا رخ داد!
  • و اخيرا حركت رضانظامدوست

سهند عقدايي (كارگزار ايراني برنامه آخر ليلا) در كامنتي كه زير عكس خون آلود ليلا نگاشته به صراحت عنوان كرده او تعدادي فيلم و عكسهاي آخرين برنامه ليلا را در اختيار رضانظامدوست گذاشت تا يك فيلم اختصاصي به ياد ليلا و براي ماندگار كردن نامش ساخته شود. فيلمي به نام ليلاي بي ليلا. اين فيلم قرار بود به سفارش باشگاه دماوند توسط رضانظامدوست ساخته شود و در مراسم يابودش به نمايش درآيد. من در مراسم شركت نكردم. نمي تونستم شركت كنم. حالم خراب مي شد. توي مراسم قبلي كه هفت تير برگزار شد با وجوديكه فقط آخرش تونستم برم و حتي داخل نشدم و فقط دوستان و اشنايان رو ديدم و تقريبا همه وقت به سلام و احوالپرسي گذشت اما باز لحظاتي بغض كردم. واسه همين نمي خواستم برم توي يك سالن بشينم كه قراره از اول تا آخرش مثل پتك تو سرم فرود بياد. نرفتم و حرف و حديثها رو از ديگران شنيدم. اينكه فيلم در دقيقه 90 ساخته شد اما نمايش داده نشد. عده اي علت آنرا مصلحت انديشي گردانندگان باشگاه در جهت جلب رضايت مسئولان فدراسيون قلمداد كردند. مسئولين باشگاه علت آنرا بطور كلي تضاد آن با سياستهاي باشگاه و محور نبودن ليلا بيان كردند. من خودم هنوز اين فيلم رو نديدم و نمي تونم قضاوتي در موردش بكنم. اما بعد از اينكه اين فيلم در آن مراسم نمايش داده نشد دلخوريهايي بين رضا نظامدوست؛ كاظم فريديان با دماوند رخ داد كه منجر شد به اينكه اولا رضا عنوان كند كه به زودي فيلم را (حتي اگر شده رايگان) منتشر خواهد كرد و كاظم فريديان هم از باشگاه استعفايي داد كه چهارستون باشگاه را لرزاند و مي توانم بگويم علي رغم اظهار نظرهاي مسئولين دماوند اين باشگاه تا مرز متلاشي شدن از داخل پيش رفت كه اثرات و پس لرزه هاي آن هنوز هم ديده مي شود. از ديدگاه اينجانب آن حوادث همانطور كه به صراحت در جلسات ملتهب بعد از استفاي فريديان ذكر كردم به دليل ضعف مديريت مسولان بود كه ورود به آن براي اين مقال حاشيه محسوب خواهد شد و از آن مي گذرم. 

 اين موضوع گذشت تا اينكه چند روز پيش رضا نظامدوست وعده خود را تا حدي عملي كرد. بخشهايي از فيلم "ليلاي بي ليلا" را در فيس بوك منتشر نمود. نمي دانم چرا فقط بخشي از آن را منتشر كرده بود! فكر كردم شايد به دليل مشكل در بالاگذاري همه فيلمش را نگذاشته و وقتي كامنت گذاشتم در كمال تعجب ديدم كه گفت به زودي از طريق سايت قلمروي كوهستاني ايران عرضه خواهد شد!!!!

برايم جالب بود رضا نظامدوستي كه اين همه ادعاي دوستي با ليلا اسنفدياري را داشت اكنون به فكر كسب درآمد از ليلا افتاده باشد و در واقع نشر آن تكه از فيلم ظاهرا نقش تيزرهاي تبليغاتي سينماهاي سطح شهر در پيامهاي بازرگاني تلويزيون را بازي مي كند تا فروش!!!! آن بيشتر و بيشتر گردد.

 اما خاطر ليلا آنقدر برايم عزيز بود كه بيشتر خوشحال اين موضوع باشم كه فيلمش بالاخره منتشر شد حال كسي هم در اين ميان كيسه اي دوخته به درك!  اصلا خودم فيلمش را مي خرم و در اينترنت آپلود مي كنم تا ديگران مجاني آنرا ببينند!

طبعا گوش به زنگ خبرهايي از نظامدوست بودم. اما كمي بعد ضربه دوم را خوردم. سوژه باز ليلا بود اما اينبار نه با يك چهره خندان. با صورتي خون آلود كه برف روشو پوشونده. ماتم برده بود كه ديدن سوراخ روي پيشانيش و تصور اينكه چه ضربه مهلكي نيازه كه اون صدمه رو وارد كنه و چقدر درد داره آدم اينطوري بشه باعث شد حالت تهوع بهم دست داد. به نظامدوست اعتراض كردم! اون حق نداشت چهره خندان و شاد و پر از انرژي ليلا در ذهن منو با يك چهره درهم شكسته و خون آلود و بدون روح عوض كنه!!!

وقتي گاشربروميها به ايران برگشتند ديگر همباشگاهي ما كوروش نگهبان هم در بين اونها بود. سهندعقدايي همباشگاهي سومي است كه كارگزار سفر ليلا شده بود. خلاصه همه عوامل براي اينكه بتوانم عكسهاي جسد بي جان ليلا را ببينم وجود داشت. حتي يكبار به يوسف واقف گفتم دوست دارم آخرين عكسهاي ليلا رو هم ببينم. جوابش خيلي كوتاه ولي تاثيرگذار بود. گفت: "نبين آرش". فقط همينو گفت! ديگه مطرحش هم نكردم. حتي تلاش پي گيري هم براي بازپس گرفتن وسايلي كه به ليلا امانت داده بودم و مي گفتن برگشته نكردم. چون من فقط يك همباشگاهي ليلا نبودم. دوست و منتقدش هم بودم و ليلا كسي بود كه موقعيتي فراهم كرد تا من بفهمم چقدر به دنياي زيرزميني غارها علاقمندم.

دوست نداشتم تصوير له شده ليلا در ذهنم نقش ببنده. اين موضوع فقط به ليلا هم خلاصه نشده. زمانيكه دوست عزيزم محسن مختاريان هم در سفر تركيه اش تصادف كرد و داغون شد، از ترس اينكه اون تصوير شاد و زنده و اون بدن قوي محسن توي ذهنم جاشو با يك بدن له شده و چهره اي كه درد توش موج مي زنه عوض نشه حتي به ديدنش نرفتم. كار قشنگي نيست ولي واقعا در توانم نيست و اين تصاوير و ذهنيتها بهم لطمه مي زنن.

رضا نظامدوست حق نداشت اين كار رو بكنه. با وجوديكه من خوشم نمياد اما به خودم اجازه نمي دم اونو بخاطر طمع مالي و فروش فيلم كسي كه ادعا مي كنه دوستشه سرزنش كنم اما شديدا بخاطر انتشار اون عكس سرزنش مي كنم و نمي تونم ببخشمش. هرچند اون ككش هم نمي گزه كه هيچ بعضا با كلمات ركيك جواب ديگران رو مي ده و بخداوندي خدا اگر با من هم اين كار رو بكنه و بخواد از كلمات ركيك براي منم استفاده كنه اون وقت باهاش نه مثل خودش كه خيلي بدتر از خودش رفتار مي كنم. در حال حاضر حالم ازش بهم مي خوره. اما حتي اون هم الان موضوع من نيست. يعني هست اما اصل نيست!

حرفم به افراد ديگه ايه كه در اول متن اونها رو بي مايه خطاب كردم. افرادي كه كوركورانه اقدام به بازنشر عمومي تصوير دلخراش ليلا كردند.

صرف نظر از به اشتراك گذاري مجدد عكس در فيس بوك در ابتدا شاهد بازنشر عكس از سوي وبلاگ نداي كوهستان بودم. يك عكس همراه با متني احساسي. بهش اعتراض كردم. در اميرحسين موثر افتاد. برعكس نظامدوست چاله ميداني رفتار نكرد و عكس را حذف نمود كه تشكر مرا به همراه داشت.

امروز باز بدون اخطار اين بار در وبلاگ پر مدعاي برج سينا شاهد عكس ليلا بودم. قبلا و در فرايند صعود قلم رفتار احسان بارها مرا گيج كرده بود. گهگاه كامنتهاي تندي هم بين ما رد و بدل مي شد. زماني كه احسان راي نيارود و ناگهان چهره انتقادي به خود گرفت شك كردم كه نكنه پيرو شعار ديگي كه براي ما نجوشه باشه. از اون موقع كمي شك و ترديد در من رسوخ كرده بود تا امروز!

من نمي دونم احسان با چه انگيزه اي اقدام به بازنشر (بهتره بگم بازنشر مجدد) چهره خون آلود ليلا كرد؟ آيا براي تحت تاثير قرار دادن ديگران بود؟ اگر آري كه خوب به هدفش رسيد و حال من يكي رو اساسي گرفت! با وجود اينكه بار سومي كه ناخداگاه چشمم به تصوير مي افتاد ولي نتونستم جلوي اشكمو بگيرم. اون هم توي اداره جلوي همكارام.

 

احسان بتاز كه خوب مي تازي. قشنگ مطرح شدي

 

شعري در سوگ ليلا

جای لیلا خالی است                       

                        یادش اینجا جاریست

بعد از آرامش جان                       

                        بی نیاز از یاریست

با خودم گویم هان                       

                        همه اش یک بازیست!

نزد دوستان لبخند                       

                        گریه هام پنهانی ست

پیش چشم خیسم                       

                        بی فنا؛ جاودانی ست


پ.ن: من شاعر نيستم بنابراين اين متن به عنوان يك شعر يا چيزي شبيه اون حتما پر از اشكاله ولي همينطوري يهو اومد ديگه ...

ليلا ...

لیلا یادته درد دل مي كردي اين همه كار كردي ولي هیچ کسی تو رو نمی شناسه؟ خب بيا الان کجایی که ببینی همه در موردت حرف مي زنن!!!! همه برات همن اشك مي ريزن. حتي دشمناتم برا رفتنت اظهار تاسف می کنن. بگذريم كه بعضيا  هم ازت سوء استفاده سياسي مي كنن ...

کجایی لیلا ؟ چرا از اون برج یخی بالا رفتی؟ نمی شد ۳۰ متر پایین تر از «بلندترین نقطه» روی اون کوه لعنتی بیایستی؟! مگه همه همین کار رو نمی کردن؟ اصلاً گور پدر هر چی نبشیه بابا! بخاطر مزخرفات یک عده موجود مزخرفتر از مزخرفاتشون؛ چرا دوستات رو تنها گذاشتی؟ ممد عصاری دیشب ازت خاطره تعریف می کرد و می گفت رفیق نیمه راه نیستی.

كاش كرامپونت رو جاي كلنگت تيز كرده بودم ...

نمی دونم بالاخره كار با GPS یاد گرفتی یا نه؟ دوربینهات الان کجان؟ آخرین عکست کدومه؟ آخه آدم حسابی کسی با خودش 5 تا دوربین می بره که فقط ثابت کنه قله رو صعود کرده؟

لیلا برخلاف حرفی که همیشه می زدم؛ دست پختت خيلي هم خوب بود. فکر کنم از نیش بازم تابلو بود دارم شوخی می کنم ...

كاش كرامپونت رو جاي كلنگت تيز كرده بودم ...